ولم کنید تب نکرده ام…..
پیشانیم را برای دست های یخ زده او گرم نگه داشته ام….
ولم کنید تب نکرده ام…..
پیشانیم را برای دست های یخ زده او گرم نگه داشته ام….
گاهی عمر تلف میشود به پای یک احساس
گاهی احساس تلف میشود به پای عمر…
و چه عذابی می کشد کسی که
هم عمرش تلف میشود
هم احساسش…
وقتی چاره ای نمی ماند! وقتی فقط میتوانی بگویی هرچه باداباد
حتی اگر دل کوه هم داشته باشی گریه ات میگیرد …
کاش یکی پیدا میشد
که وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون
به جای اینکه بپرسه
چته؟ چی شده؟”
بغلت کنه و بگه “گریه کن” …
بهم گفت کمى از حال و روزت بگو
و من سکوت کردم
و سکوت کردم و سکوت کردم،
اونقدر سکوت کردم که مطمئن شدم
چیزى رو از قلم ننداختم!
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی …
روزهایی که دلم شکسته بود یادحرف های پدر ژپتو به پینوکیو افتادم که می گفت:
پینوکیو! چوبی بمان! آدمها سنگی اند، دنیایشان قشنگ نیست!
کسی هست آغوشش را،
شانه هایش را
به من قرض بدهد!
تا یک دل سیر گریه کنم؟!
بدون هیچ حرف و سوال و جواب و دلداری و نصیحتی؟
به سلامتی تمام دردهایم…..که هیچوقت تنهام نمیذارن
به سلامتی زانوهایم که این روزها خیلی بغلشون میکنم…
به سلامتی اشک هایم که اینروزها جای باران برایم میبارند…
به سلامتی معده ام که روزی یه مشت قرص هضم میکنه…
به سلامتی خودم که هرکی از راه می رسه زخمی میزنه…
منم اصلا به روش نمیارم…
رفت بدون خدا حافظی…
شاید می دانست بی او حتی نمی خواهم خدا هم نگهدارم باشد…
تعداد صفحات : 10